کد مطلب:162529 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

جلال الدین همایی




زان ماجرا كه رفت به میدان كربلا

عقل است مات و واله و حیران كربلا



دریای شق حق به تلاطم چو اوفتاد

جوشید موج خون ز بیابان كربلا



یارب چه شد كه كشتی نوح نجی فتاد

در لجه ی هلاك، به طوفان كربلا



از بازی سپهر، سر سروران دین

افتاد همچو گوی به میدان كربلا



زان عشق و آن شهادت و آن صبر و آن یقین

عقل است محو سر به گریبان كربلا



در منزلت فزونتر و در رتبه برتر است

از بام عرش پایه ی ایوان كربلا



فخر حسین و ننگ یزید است تا ابد

سرلوحه ی جریده ی دیوان كربلا



در كاروان آل نبی قحط آب شد

از سوز تشنگی دل طفلان كباب شد



در چشم تشنگان حرم، دشت ماریه

اندر خیال آب چو موج سراب شد



میدان جنگ و سوز عطش، تاب آفتاب

یارب كه از شنیدن آن زهره آب شد






در راه حق كه شاه شهیدان به پیش داشت

آن منع آب و تاب عطش، فتح باب شد



گر نیك بنگریم همان آب و تاب بود

كز وی بنای دولت مروان خراب شد



از ملت نبی به نبی زادگان رسید

جوری كه روح كافر از آن در عذاب شد



سر پنجه ی عروس جفاكار روزگار

از خون پاك آل پیمبر خضاب شد



یك ذره گر ز شرم و ادب داشت آفتاب

می كرد تا به حشر نهان روی در حجاب